بالاخره اوني كه نبايد ميشد، شد
يعني در عين خونسردي و زماني كه گولم ماليده بود كه رفته پي كارش
و در حالي كه خيلي جدي و منطقي فكر ميكردم دارم با يك نفر حرفي از سر حساب ميزنم
حتم داشتم كه محترمانه است و جاي هيچ گله و شكايتي نيست
با انواع اسباب الحيل گولم ماليد و كاري كرد كه از ديشب دوباره به قتل خودم برخاستم
باور كن دوباره برگشتم به همون نقطهاي كه سال 90 زدم به جاده و قصد آزادي كردم
دوباره ترسيدم
ترس كه نه وحشتزده شدم
يعني درست همونجايي كه فكر ميكردم رفته و خودم هستم
يك گندي به تمام هيكل جناب شهبازي زدم
كه چرا مردم رو دچار توهم ميكني؟
چرا كاري كه من هزار سال پيش كردم و بابتش كلي تاوان دادم با مردم ميكني؟
چيزي كه نمي دوني بگو نمي دونم، چرا مردم رو به توهم ميكشي؟ و الی .................. داستان
یعنی از دیشب بال بال میزنم یهجور خودم رو حلق آویز کنم
که
بهتو چه؟
دوست داری گوش بده
نداری؟ نده
اگر تو هزار ساله با کارلوس اجین شدی؟ به دیگرانی چه که اصلن نمیفهمن کارلوس چی گفته؟
و اگر تو فهم کردی شیخخوان درست تر از همه میگه
فهمت رو برای خودت نگه دار چه کار با شهبازی داشتی آخه نکبت؟
خلاصه گندی زدم به عظمت خلقت
از خودم به کجا پناه ببرم؟
برگردیم دوباره به قصد ساحری که ما از دروس ابتدایی گذشتیم و فقط گیر میدیم به مردم
و دیگران هم حق دارن کاری کنند که باهاش حس بهتری دارن و اگر این جماعت با ایشان حال میکنند
به تو هیچ ربطی نداره که بعد از کلاس سوم باید چه گلی سر بگیرن
اصن به تو چه
همینکه کار داری به دیگران یعنی هنوز آدم نشدی دیگه؟ پس لطفن خفه
این رو میفهمی؟
به تو هیچ ربطی نداره کی کجای عالم چی میگه؟
حالا من باید از خودم بترسم یا از دشمن توهمی بیرون از خودم؟
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفاما، من نمیتونم اینطوری به موضوع نگاه کنم که
پاسخحذفاز تجربه به فراسوی رسیدم
از اتفاقات تلخی که درش گیر افتاده بودم و نامی فرا ورا نداشت
اما دیگه نمیتونم نه منطقی باشم و نه فیلسوف
و از جایی که این چرخه خیلی زود در مسیرم فعال شد آدم حقه باز هم زیاد دیم و از این رو به این قسم اساتید با تردید مینگرم تا جایی که خلاف اون ثابت بشه
و از جایی که حق قضاوت ندارم درباره ایشون بیش از این چیزی نمیگم
اما بهقول یکی: بین انسان و متافیزیک یک ورطهی همیشه پر ناشدنی باقی میمونه
من بهش ابزاری نگاه نمیکنم
فقط دیگه خودم نیستم
اما درباره تشابه
معتقدم انسانها به گروههای همسان تقسیم شدن
در عصر جهالت که در پی نیمهی کیهانی بودم. چهقدر کسان دیدم که هربار میپنداشتم، او همانیست که منتظرش بودم
مگه میشه یکی انقدر شبیه به من باشه؟
ولی شد
خیلیها همگام با ما در یک مسیر مشابه در حرکتند و ما گاه با آنها در یک نقطه قرار میگیریم
اما یک قول به شما میدم
شما همانی که میاندیشی
خدا باور ماست و ما به هر چه باور کنیم در زندگیما کار میکنه
روزی شهبازی روز دیگر دالایی لاما