۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

خداوندگار مشرق‌ها و مغرب‌ها




از این‌جا با هول و ولا می‌زدم به جاده و خودم رو با حرصی هر چه تمام می‌رسوندم یه بیابونی
جنگلی، کوهی ... هر جایی که به خدا نزدیک‌ترم کنه
تازه نه همین‌طوری خالی
اگر مقصد چلک نبود، فلاکس برای چای یا قهوه و کلی هله هوله بار ماشین بود
که می‌خوام برم یه‌جایی که بل‌که صدای خدا رو بشنوم
نگاهم کنه
نوازش طلبم
در اشتیاق او بودم
حالا تا نقطه‌ی مورد ن‌ظر پیدا بشه
که معمولن بر اساس رویای شب قبل راهی می‌شدم
و نقطه‌ای دور از کس باشه
تازه یه‌جای خوشگل و خوش منظره هم باشه
باد تند نیاد، زیاد گرم یا سرد نباشه و حتا گله‌ی بز هم از اون‌جا رد نشه
بز
زیرا
واقعن می‌زدم به کوه و بیابون
خلاصه که ابر و باد و مه و خورشید و فلک موافق بودن، تازه می‌نشستم 
شنیدن صوت الهی؟
رویت روی ماه الهی؟
خلاصه که نشانی از عالم غیبی
اسم تمام این‌ها خواست، حرکت و برآورد و انتظار بود
عملی کاملن ذهنی
ذهن معلوم می‌کرد کجا باید رفت. و چه‌ها باید کرد و ... گوشش رو می‌چسبوند به دیوار بل‌که، صدای پایی رد بشه
در حالی که به هیچ‌یک نیازی نبود
کافی بود قصد به سکوت درون می‌کردم
نه‌که الان بلدم و رسیدم و اینا
تا وقتی هنوز می‌آم انی‌جا، شک نکن جفت پا روی همین زمینی هستم که تو هستی
اما 
حالا فهمیدم تمامش غلط بود
بین سکوت‌هایی که طی روز پدید می‌آد
من هستم، ولی نیستم
پراکنده و حل در ذات وحدت وجود
نه خواستی و نه ور ور و انتظاری ذهنی
نه زمان و نه مکان  و 
من در جستجوی خداوندگار مشرق‌ها و مغرب‌ها بودم
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...