تا حالا فکر کردی تعیین کنندهی توجه ما چیه؟
نیازها، علائق ما؟ز
بذار اینطوری بگم:
سیزدهم آذر سه سنبل در خاک گذاشتم، سی اینکه بهار رو زودتر بیارم توی خونهام
خب چیه من عشق بهارم
یکیش رو گذاشتم داخل خونه و پشت پنجره و دوتای دیگه هم ماند در ایوان
از جایی که خیلی منتظر بهار بودم هر روز وارسیش میکردم و منتظر موندم تا زودتر گل زیبای سنبل باز بشه
هنوز اون بیرونیها گل نداده، فقط همین یک به گل نشسته
از روز اول هی میشینم بالای سرش که کی این گل خانم قراره باز بشه
در این بین یک کشف مهمی هم کردم
اینکه سنبلهای سالهای گذشتهام با نژاد سنبلهای امسالی کلی تفاوت داره
زیرا گلهای قبلی پایه بلند بودن و به این زودی هم به گل نمیرسیدن
کما اینکه یکی از سنبلهای پارساله رو که امسال هم زودتر گذاشتم در خاک
هنوز گل که هیچ در پیچ و خم برگ و ساقه است
القصه
دیروز بانو والده با یک ظرف آشرشتهی مشتی از در درآمد و منه ذوق زده آوردمش بالای سر گلدون که:
ببین
ببین بهار من رسیده
و بانو والده که همچنان دلنگران پخش مابقی آش هوسانه بود
متعجب آهی کشید که:
ای خدا جون. قربونت برم. من تا حالا گل آلئوورا ندیده بودم!
و من مشوش از این که، نهکه بانو والده در مسیر آلزایمر گام نهاده؟
آسیمه سر خودم رو به ایشان رساندم که بگم:
دلبندم این سنبل نه آلئوورا که چشمم افتاد به این گل زیبا
انقدر دربند گل سنبل بودم که هیچ متوجه حضور غنچهی آلئوورای کناریش نشده بودم
و این برای من هم همانقدر جدید و زیبا بود که برای بانو والده
و اینچنین است که از دیروز دلنگرانم
دل نگران تمام چیزهایی که در زندگی دارم و تا امروز به چشم سر ندیدم
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفیاد استاد رام گرامی که کودکی من سرشار از صدای ایشان است
پاسخحذفو اما بهار
ماییم که میسازیمش در زندگی
به امید سرمونیها نمیشینم
هر چه را دوست دارم، وارد زندگی میکنم
شاید عمرم تا بهار نپاید