۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

شهر فرنگ



وقت‌هایی که تنهام، دلم بی‌تابه خودش رو به یک‌جایی برسونه. البته که معمولا دیگه حالش نیست.
اما اگر مجالی بود و فرصت و حال گرد آمدند و از خونه به در شدیم. نرسیده مرغ دلمان پر می‌زند، برگردد
به زبون خودمونی
نه تحمل تنهایی را دارم نه توان بند شدن جای جدید. مثل این کولی‌های ندید بدید، دایم چشم‌هام در حراص از تنهایی غرق می‌شوند
همیشه دنبال یک پستو که به آن فرار کنم. شاید به یاد بچگی ها به گلخانه‌ای پناه ببرم و ساعت‌ها بین حس وجود گلدان‌ها ترس‌ها را از یاد ببرم
سفر هم بیشتر از این معجزه نداره. اونجا هم که هستم می‌گم، حیف نیست آدم طبیعت باعظمت و بکر را ول کنه، بپره تو ماشین؟
" به عبارت ساده تر، بهانه‌ای برای کز کردن کنج خون" چیزی نگذشته دلم می‌خواد برگردم تواین آپارتمان همیشگی که برام امنٍ. البته تا بیست دقیقه
همین که دوشی بگیرم و یک لیوان چای تازه دم احمد بخورم. رنج راه از یادم میره و پشیمون از اینکه چرا برگشتم به این پایتخت دودزدهء فلک زده. که از در و دیوارش فریاد ناهنجاری‌ها به گوش می‌رسه.

پنج دقیقه یکبار آمبولانس رد می‌شه. صد رحمت به جبهه جنگ. این جماعت ذکور هم پناه برخدا سر ده‌شاهی مادر و پدر هم رو می‌گن. یادش بخیر مرحوم فردین که مادر براش مقدس بود. پس با مادر دیگران هم کاری نداشت
روح جوانمردهای قدیم ایرونی سبز که یاد و جایشان سبز مایل به خالی است

۱ نظر:

  1. منم چایی احمد میخوام!!!!
    راست میگی خاله...
    البته من خوشحالم...جدیدا یکی از همینا که داشت خودشو گم میکرد رو اروم اروم به راه اوردم....اگه بدونی چه لذتی داره....:p:p

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...