پاری وقتها چنان خود باور میشم و دنیا را جای امن و مطمئنی
میبینم که با اولین تلنگر سنگی کنار راه چرتم پاره میشود، دنیا به آخر میرسد.
حال که این همان جهانی بود که حتی با سایههایش هم من شاد بودم
چه جسارتی برای وصلت و تلاق، هستی کبیر.
از ریز ترین دریچههای نادیدنی همان هستی.
واقعا که انسان چه موجود
جسور و حقیری است که باور دارد چیزی میداند
از ریز ترین دریچههای نادیدنی همان هستی.
واقعا که انسان چه موجود
جسور و حقیری است که باور دارد چیزی میداند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر