۱۳۸۵ بهمن ۲۰, جمعه

بوی گندم مال تو

نگاه کن! سنگ روی سنگ. 
دلار با دلار آهن کنار شیشه. حرکت و سرعت.
می‌خواهی هر روز عاشق باشیم؟تو

بین این‌همه تیرآهنی که آسمون رو پنهان کرده، از اون زیر چیزی جز چراغ‌های نئون نمی‌تونی ببینی.

فکر می‌کنی بین این ازدحام آهن و سنگ، قلبی هم برای عاشق شدن می‌مونه؟
بخواهی هم نمی‌تونی دلی داشته باشی. 

چون باید از کنار دستی، عقب نمونی.
سفر فرنگ و ماشین‌های هفت رنگ و تک رنگ بهایی است که در ازای عشق دادیم
یک مثل منی در ازدحام سرد و بی‌روح این انزوا می‌پژمره و می‌میره. 

چون از صبح باید صدا بشنوه و سرعت. 
وقتی چشم باز می‌کنم، بایدهم حالم خوب نباشه.
من مال این تمدن نیستم. 
هیچی‌اش رو، دوست ندارم. 
اگه چاره داشتم می‌رفتم مجاوره کویر می‌شدم که اگر عشق نیست، خدا هست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...