۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

استاد، سید مرتضی ذاکری




بزرگ بود و از اهالی دیروز
بعضی آدم‌ها می‌آن و می‌رن بی‌آن‌که کوچکترین تاثیری از خود به‌جا بگذارند
برخی دیگه می‌آن و می‌رن و چنان که پژواک حضورشان تاقیامت باقی می‌مونه
سید مرتضی ذاکری
درویش خاکساری که چون، مرشد و پیر  سرکار خانم‌والده بود
نه با او بیعت کردم و نه هیچ وقت به جلسات دراویش او  رفتم و نه هرگز ازم خواست که برم
گاهی منت می‌گذاشت و به لطف همسایگی سری به احوال غریبم می‌زد و به دیدنم می‌آمد
همون‌وقتا که "  ه رواز ب " تفکیک نمی‌کردم و آواره‌ی کوه و بیابان و از این شیخ به اون شیخ بودم
نه هو کشید و نه یا حق به گوشم خواند
اما  بزرگترین استاد زندگی‌ام شد
روزی گفت بنویس؛   ذوق قلم داری
گفتم: من؟
تنها چیزی که به عمرم از خودم نوشتم،  انشا  بود که از ترس مدرسه نوشته می‌شد
وقتی اولین متنی که بعد از پیشنهادش نوشتم را دید گفت:
نیازی نیست وقتی جمله داره تو رو بیان می‌کنه، هی تکرار کنی،  من
من رفتم؛  غلط 
و
رفتم، کافی
من‌ت را بردار
بعد از بیست‌سال می‌بینم چطور بی‌ردا و خرقه‌ی درویشی برای من
چطور بی ذکر و دعا 
کار خودش را درم کرد و از این جهان رفت
مردی که حتا صرف یادآوری‌ش سرشار از انرژی می‌شم
و با دیدن  تصویرش چنان اوج می‌گیرم که تو گویی هم‌چنان این‌جاست

با تمام وجودم از تو سپاس  که
من 
را از سرم انداختی و شدیم ما

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...