این صبح قشنگ و نیلوفرهای صورتی که محکم نردههای بالکنی را چسبیدن
گلهای رز صورتی و قرمز و عطر سبز امینالدولهها
در گوشم گفتن، عجب....... روزی
میتونی امروز خدایی کنی؟
منم یه خورده فکر کردم و دیدم، نکنم خرم
واقعا چی میتونه این آفتاب و این طبیعت زیبا رو خط بزنه؟
یا این نسیم در جریان که لیوان چای احمد عطری را دور میزنه
از لای موهام میپیچه و از پنجره دوباره در میره را میشه ندید ؟
نه که نمیشه. از تکتک سلولهام رد میشه و دوباره منی تازه میسازه
خب؛ سلام دوست داشتنی، زندگی، قشنگ
سلام به تو که نمیدونم تا کی سهم منی، ولی در اکنون و اینجام
و به تو سلامی دوباره خواهم گفت
سلامی به رنگ آبی دوشنبه
تو فکر میکنی روزهای هفته رنگ داره؟
منکه میگم ،نه.
هر روز با عبور از ذهن ما تعریف میشه
اما اگر ذهن تعطیل و از شرش خلاص شده باشیم، میشه گفت
بله هر روز رنگی داره
رنگی که طبیعتش به قامتش کشیده
آی عشق ، آی عشق چهرهی آبیات پیداست
صبح بخیر هم محلی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر