سلام هم محلیها خوبید؟
از صبح کلهپاچه رفتم زیر بازارچه برای خرید سنگک
تو راه فاطمه باجی و گلیم خانوم رو دیدم، ماشالله چشمم کف پای این بچهها که چشم به هم زدیم بزرگ شدن
آخر هفته عروسی دختر کوچیکه، بیبیگلاب وعده شدم
کلی تو دلم قند آب کردن، وقت هم وقت خونهی بخت و تکرار فرهنگ رو به نابودی ازدواج
خلاصه سرت رو درد ندم
الان صادق اینجاست و داریم اندرونی و اتاق هشتی را تمیز میکنیم
امروز روز نظافت است و فنگشویی
انرژیها رو جابهجا میکنیم تا هیچ مزاحمی این گوشه کنارها لنگر ننداخته باشه
خب
برای امرو تا اینک بسه
باید برم کمک صادق و ادامهی فنگشویی بالکنی
صبحت پر خیر و زیبا، روزت خدایی و بیهمتا
در پناه پادشاه مهربانیها
تا گزارش بعدی فعلا همگی در پناه مهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر