میتونی خودت را بزنی
سر به دیوار بکوبی
میشه، به همهی پشت سر ناسزا بگی
میتونی هر چه هست را نبخشی و صبح تا شب شکایت کنی
فکر میکنی چهقدر از جرم اندوهت کم میشه؟
چهقدر از مشکلاتت حل میشه؟
چهقدر از ............. تمام میشه؟
ما همین حالا را در اندوه پشت سر له میکنیم
تا اسباب بشه برای فرداها که به زندگی ناسزا بگیم
زندگی الان و حالاست
زندگی اینجاست و خداوند هم تنها در اکنون حضور داره
جایی که ما هر لحظه درش سپری میکنیم
نه خدا داره، نه حقیقت و نه میشه درش قدمی به پیش برد
گذشته تنها در ذهن ما حضور داره و نه در حقیقت حالا
با نوک انگشت بشمار، یک، دو ، سه .... هنوز چهقدر از خاطرات تلخ گذشتهای که آزار دهنده شده را با خود حمل میکنی؟
ده تا بوده؟ بگرد و بشمار از کل روزهای عمر، چهقدرش را درگیر بودی؟
چهقدر در شادی و رضایت سپری شد؟
چرا زیباییها را مرور نکنیم؟
بیا هر دو را در دو کفهی ترازو بذاریم و دریابیم
آیا همیشه، فقط تلخ بودیم؟
یا عادت کردیم برای خود دل بسوزانیم و مویه کنیم که چقدر بد بختیم؟
خسته نمیشی؟
از این همه ناتوانی؟
یعنی بلد نیستی شادی خلق کنی؟
یعنی من نمیتونم برای خودم انتخابی رنگیم کمانی داشته باشم؟
یعنی ما ناتوان و حقیریم؟
نیستیم، کافیست اراده کنی اندیشهی و قیاس را یکباره رها کنیم
فکر میکنی از شخصیتهای پشت سر، چهقدرش تویی؟
تا وقتی این کولهبار پر از خنضر و پنزر بر پشت ماست
دائم در جهنم
سنگین و نکبتی گام برمیداریم
بهتر نیست کوله را زمین بگذاریم و وارد بهشت شویم؟
نه بهشت، شداد
بهشت من و تو در اینک.
این همه هنر خداوندگاری ماست در زمین که، برسرش شرطها بسته شد
و ما هم درش وا دادیم
وا نده
بلند شو و به آینه لبخندی زیبا بزن
که این لحظات سهم عمر ماست که در گذر است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر