۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

خدایا شکر



پنج‌شنبه ، یعنی این
آفتابی و ملس در آرامش و سکوت
اما اگر ذهن شرطی شده بذاره، نه؟
صبح به محض این‌که پام رسید به خاکریز بالکنی، سنگر گرفت
که وای، چه هوایی!!
اگه این دما وسط مرداد یا تیر بود، می‌گفتیم: عجب تابستون  باحالی!
اگه وسط زمستون بود می‌شد، خدا به‌خیر کنه امسال بهار و تابستون
برای پاییزش تعریفی ندارم، همین‌قدر پی بردم
ذهنم باید با همه چیز حال کنه
خودم سهمی ندارم
باور کن، خب لابد اینم لیاقت می‌خواد و من ندارم؟
به‌من چه چندم پاییزه؟
مگه می‌تونم شرایط جوی را تغییر بدم؟
باران ساز هم نیستم چهارتا فن بزنم، بارون بیاد
چی می‌مونه؟
این‌که تا پوست و مفصل با این هوا و زیبایی هستی برم؟
به این فکر نکنیم چی و در کجا به ما حال می ده
مهم اینه که از هر وضعیت نهایت لذت را ببریم که ممکنه
این آخرین تجربه‌ی ما از این فصل، یا دنیا باشه


خلاصه که عجب پنج‌شنبه‌ی توپ و باحالی!
خدایا شکرت که من را لایق زیستن در این هستی نامکشوفه دونستی
مام که فقط تو رو داریم
از سرمون هم زیاده. 
کی می‌تونه جز تو خالق این همه زیبایی و نظم و برنامه و ساعت باشه؟
به‌قول گلی:

هان؟
ها؟ می‌شنوی؟
خب رفتی خواب بعد از ظهر؟
راستی برای شما که خدایی هم تعطیل و غیر تعطیل با هم فرق دارن؟
شما که نمی تونی یه‌لحظه هم دست از خلقت برداری
طفلی شما که حتا یه روز تعطیلی هم نداری که اگه داشتی و دو تا بودید
 شما نمی‌شدید خدا.
هان؟
آره؟ یا داری؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...