سگه، نمیره
که در هیچی تعادل ندارم
در هرکار از رو بوم افتادم، نمونهاش حکایت امروز و کشف خیلی، خیلی مهمم
بعد از عمری که ندیدم خانموالده دست به دیگ مسی بزنه
و همیشه یکی در خدمتگذاریش آماده بوده
هنوز یاد نگرفتم اونی که برای نظافت میآد، مهمون نیست
بذار به کار و زندگیش برسه و تو هم امریه صادر کن
به سرعت برق و باد چنان کار کردم که وقتی صادق رفت
من همهی خونه رو تمیز کرده بودم
صادق فقط وقت پیدا کرده، پنجرههای سمت بالکنی و بالکنی را تمیز کنه
دهبار از بالای نردبوم کشیدمش پایین که، آقای صادق بیا چای بخور
بعد از جای هم حکما پیشتر گفته بودند که میچسبه سیگار
صادق سیگار میکشید و من مثل موتورکار میکنم
تازه فهمیدم ، همیشه همین بوده و فطرتا با زیردستام رودرواسی دارم
باورت میشه؟
حالا باید ببینم که این یعنی تکذیب خانموالده
یا طرح خودم که بلد نیستم دستور بدم و خر میزنم
شما چطوری؟
خوبی؟ امروز به کام و نام و میلت بوده؟
الهی شکر
ما بریم نماز تا بعدش خدا چی بخواد
اینجا هم باز اختیار و ارادهی اول متعلق به خداونده و باز من درش نقش
خیلی، خیلی کمرنگم
جمیعا خسته نباشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر