۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

بین دو جهانی


همین‌جوریا یه جورایی شدیم که از اول‌ش نبودیم
امروز سر انگشت حساب می‌زدم
کله به دیوار کوبیدم
سر به آسمون گرفتم... هر کاری بگی کردم، بلکه دو صفحه عاشقونه بنویسم
یه دیالوگ ساده بین دو دختر جوان درباره‌ی یک حس لطیف
ولی ناآرام
نشد که نشد
آقا نگو به کل از حس افتادیم
بس‌که به خودمون گیر دادیم، وارد تو هم نشیم
از هر چه تجسم نرم و لطیف عشوقولانه افتادیم
خب با این حساب تا ابد هم تجربه‌ی عشقی نخواهد بود
چون اصول و پایه خراب شده
نمی‌تونم تجسم کنم
هیچ نوع
اصلا دیگه انگاری بلدش نیستم
تاحالا فکر می‌کردم، فقط از شعر سر در نمی‌آرم
نگو از عشق و تجسم هم دور افتادم و در یاد ندارم
فکر کن برای هر جمله با خودم کلی کلنجار می‌رم که ...!...این
احمقانه می‌شه، اه !!!! چه دختر چیپی می‌شه!  اوه... این‌که دیگه لوس بازیه
همین‌طورشما بگیر تا هرجا دلت خواست همون‌جا
اومدیم سالک بشیم، اونی‌هم که بلد بودیم از یادمون در رفت
این‌ورم هیچ پخی نشدیم
نه دنیا موند و نه آخرتی داریم
موندیم بین دو جهانی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...