وای که وقتی این انرژیها میزنه بالا
دیگه نمی دونم چه کنم
مثل تراکتور کار کردم
مثل دوچرخه پا زدم
مثل خودم خندیدم
رفتم، اومدم، هنوز یه عالمه انرژی دارم که نمیدونم چهکارش کنم
کی بود میگفت: چه کنم، چاره کنم، یه چیزی بدید پاره کنم؟
مثل حکایت اینک
دیدی؟
وقتی اون پایین میافتیم، فکر میکنیم همه درها بسته و
رسیدیم به آخر خط ایستگاه دنیا
وقتی میریم بالا هم خودش یه جور
خوبه روی همه در و دیوار خونه ثبت است
هست اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
فقط به یهچوکه یادآوریم احتیاج داریم
یادآوری نور، شوقی زلال
دری همیشه باز
یادآوری این
که
تاریکترین لحظات شب
دقایق پیش از سپیده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر