میدونی فلسفه بزن به تخته از کجا اومده؟
یه وقتی، قدیما، یه دهی دوردورا یه درختی داشته، اون وسط مسطای بیابون خدا
که مردم معتقد بودند، نه تنها زنده است که کرامات بسیاری هم داره
از این رو هرموقع هر کی حاجتی داشت میرفت و با درخت درمیون می ذاشت
نخی ، پارچهای هم به بودباش عهد و پیمانش با درخت به شاخهها میبست
گاهی هم با ضربهای کوچک درخت از خواب برمیخواست تا به امورات بندگان ، حامل روحی برسه
به عبارت قرآنی میشه، به رتق و فتق امور میپرداخت
از کیهان تا زمین
از اون به بعد، حواله به درخت و دخیل بستن رواج یافت
حالا منظور از این همه تیر و تخته که سر هم کردم
اینکه: تو به هر چه که اعتقاد داشته باشی، میتونی ازش معجزه هم بگیری
میخواد ضریح دست ساز امامزاده یا دعای گل رنگ نوشته روی کاغذ از دست رمال
تا وقتی باور در اعماق وجود هست، تو هم جواب میگیری
مگر اینکه شیشهی باورت خط بیفته
گاهی فکر میکنم
اگه یکی سند و قباله و گوگل مپ بیاره که امام رضا در خراسان نه تنها دفن نشده که مثلا در طبرستان دفن شده
چی به سر همه اونایی میآد که تا حالا باورش داشتن، حاجت هم گرفتند.
یا اونی که از روی ویلچر راه افتاده
خلاصه که اگه آب همه دریاها جوهر بشه هم باز قد نمیده به ذکر این نمونهها
برای همین هیچ وقت کار به اعتقادات مردم ندارم
اونی که باید بفهمه، دست خودش نیست
یعنی بخواد خودش رو به خریت بزنه هم نمیتونه نفهمه
اونی هم که نمیفهمه بذار لااقل دلش به یه چی خوش باشه
مگه نه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر