۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

بی‌وقفه





دیروز بعد از ظهر یک سقوط جانانه در راه پله‌ها داشتم
کم شیکسته پیکسته بودم؟
آه از نهادم درآورد
آه......ها
نه که فکر کنی ناله نوله
با کمال شرمندگی یه چی تو مایه‌های فریاد
خانم‌والده تشریف آورد و با کمال خونسردی نگاه کرد که خودم رو چه‌طور به
کاناپه‌ی هال رسوندم، توی در ایستاده بود و پاهاش بیرون و محکم در را نگه داشته بود
لابد یکی نکشونتش تو
گفتم مرسی، نگرانم شدید. سایه‌ات بلند. برو 
رفت
منم آی عر زدم
خودم رو ول دادم مثل بچگی کم مونده بود به زمین مشت و لگد بکوبم
انگار تسمه پاره کرده بودم
مگه آروم می‌شد. 
همین‌طور بی‌وقفه یک‌ساعت تمام عربده کشیدم و اشک ریختم
امروز چشمام به زور باز می‌شد
اما خیلی خیلی سبک تر از روزهای پیش بیدار شدم
گاهی که کیسه‌ی اشکی بر اثر تلمبار دریده می‌شه؛  می‌فهمم بعدش سبک تر شدم
اما باز طبق شخصیت و عادتم یادم می‌ره و اشک‌های قطره‌ایم رو قورت می‌دم
مبادا بریزه پایین
نتیجه‌اش این که،‌یهو مثل آب‌فشان فوران می‌کنه
و یه چند روزی مغزم سبک می‌شه
باید جزو برنامه‌های انسانیم، حتما گریه کردن در هر زمان که راه داد را اجباری و
بخشنامه صادر کنم
اما هنوز یخم باز نشده
بعداز عمر نوح تا حالا دیگه باید به سردی و بی‌تفاوتی خانم‌والده که 
تنها والده است نه مادر
عادت کرده باشم
ولی باز سورپرایز می‌شم
مثل بابااتی:::: کیه...........؟ چرا منو تو این موقعیت قرار می‌دی؟
البته دیروز به خودش هم گفتم:
حتا اگر یک آدم غریبه این اتفاق براش می‌افتاد هم ، نمی‌تونستم مثل تو نگاهش کنم و دنبال راه در رو بگردم
خوبه همه عمرت برای من یکی نه دست به سیاه و سفید زدی و نه مادری کرد
خدا بیامرزه، بی‌بی‌جهان و
دایه قدسی مهربون و نازنینم
که دست نوازشی به سرم کشیدند
واقعا بعضی آدم رو دیوانه می‌کنند





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...