حالا سبک و در سکوت درونی به درون میرم
وقتی هیچ در درون نباشه، انتظاری هم نیست
حکایت
بد نیستم دیگرانی شده بود که مدام بهشون گیر میدادم که
چرا میگی ، بد نیستم؟
این یعنی قانون اول زندگی من بد است که
الان نیست ولی منتظرش نشستم
شاید به انرژی صوت و اقتدار کلمه میاندیشیدم
حال به اقتدار باور سکوت رسیدم
سکوت درون
تو وقتی خالی باشی، به چیزی نیاز نداری
نیازمند همیشه پر است
پر از اضطراب، عدم باور و توانایی در زندگی
همونی که شما ازش بیزاری
محتاجان بیرون از خود
خلاصه که از وقتی دست از سرت برداشتم هر دو به یه آرامشی نسبی رسیدیم
من دیگه منتظر نیستم پوستم رو بکنند تا شما پدرشون رو دربایری
شما هم شبهای به وقت خودت نه به زمان ما شب یه سر بیدردسر به بالشت میذاری
خلاصه که من اشتباه میکردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر