۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

ساده‌ی خالی، بی راه راه



چی می‌شد اگه می‌ذاشتید من همون مدل ساده‌ی بی‌راه راه خودم بمونم؟
همون هالو که روی ابرها قدم می‌زد، حرمت انسان را بیش از خودش نگه‌می‌داشت
و رنگین کمونی و عاشق بود
عاشق صبح و ظهر و شب و  ستاره بارونش
ساده لوح و هالو ولی خودم می‌موندم و همه را دوست می‌دیدم
هر وقت دلم تنگ می‌شد، با دلم صادق بودم
نه مثل حالا که دیگه دلی ندارم که تنگی و گشاد بشه
واسه خودش آب رفته و ان‌قدر بی‌تحرک و خالی از هیجان بوده که 
به‌زوری می‌زنه
تالاپ تولوپ
تالاپ تولوپ
وای از وقتی که بگه تالاپ، بعد سکوت کنه
خلاصه که دلم می‌خواد همه اون‌هایی که باورهای رنگی منو خاکستری کردن
بگیرم و دل سیر بزنم
این وقت غروب جمعه است
از صبح جون کندم جای همه چیز رو عوض کردم
بلکه این وقتره آروم باشم و از موزیک جاری در اتاق
لذت ببرم
بی‌هیچ حسرت و ندامت و پشیمانی





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...