۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

گریه کنید مسلمونا... گریه کنید ثوابه








 
دیروز نشستم پای تی‌وی کوفتی و سریال نور
یکی نبود بگه:
تو و چه به این غلط‌ها؟ 
آی گریه کردم ... آی گریه کردم
اون‌ یه کشف مهم هم داشتم
از وقتی پریا افتاد پایین تا مراحل بیماری و شیمی‌درمانی
ان‌قدر بغض قورت دادم و صاف راه رفتم که پیش کائنات وا نداده باشم
  دخترک هم از دیدنم خودش را نبازه
یادم رفت این‌ها رو باید یه‌جایی تخلیه می‌کردم
کتره‌ای اومدیم جلو و هر سوژ‌ه‌ی مهپاره می‌شه،
گره گشای سیلاب بغض
لاکردار وقتی هم که راه می‌افته، 
دیگه نمی‌شه نگهش داشت
به خدا من بچگیا  هم اهل گریه  نبودم، 
نمی‌دونم شاید از بچگی غد و مغرور بودم؟
چه به حالا و  باصدای بلند گریه کردن
اصلا، در شان یک خانم نبود
نمی‌دونم چی به سرم اومده؟
 شاید هم با خودم ندار شدم؟
شایدم سی اینه که، 
دیگه کسی جز من این‌جا نیست که به‌خاطرش بغضم رو قورت بدم؟







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...