۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

آسمان هنوز آبی است


عطر امین‌الدوله هست و صدای پرنده‌‌گان و حتا بلبلی که بین درختان آواز می‌خوانند
هوا ملس و خوشگل مزه و آسمون آبی‌ست
چای تازه دم عطری، احمد و انرژی صبح‌گاهی
خلاصه که جنسور
این از همون قسم شناسه‌هایی‌ست که همیشه برای آرامش تصویر می‌شه کرد
اما چی می‌شه که درست وسط این شناسه‌ها باز به 
چلک فکر می‌کنم و فرار از تهران؟
اون‌جا فقط سر و صدای ماشین‌های خیابان بهار را نداره
باقی مشخصه همیناست
من
از 
چی در فرار؟
از خودم
از جهنمی که بر دوش گرفتم و با خودم همه‌جا می‌برم
مقصود تویی، کعبه بت خانه بهانه است
همه فقط آرامش را نیاز داریم که بیهوده از کف رفت
با برنامه‌ ریزی‌های خانم‌والده، حضرت پدر
آرزوهای انسانی و همه آن‌چه که برای ذات من نبوده
بهم تلقین شده
دختر خوب مامان، دختر نجیب بابا، خواهر خوب، برادر، مادر فداکار بچه‌ها
واقعا از بچگی کی به خانواده می‌گه ، ما با چه ظرفیتی به دنیا آمدیم؟
می‌تونیم چی بشیم یا چی نشیم؟
کسی به ما کاری نداشت
همه به فکر آرزوهاشون بودن و ما همین‌طور کتره‌ای بین آرزوهای دیگران قد کشیدیم و شدیم
مثل چنار
شاید اگر روزی که مریم سیف بین زنگ تفریح ازم پرسید تو می‌دونی عشق یعنی چی؟
تا صد سال دیگه هم به حسی به‌نام عشق فکر نکرده و بی‌خودی زندگی‌ را نباخته بودم
شاید اگه پدر ازم انتظار سکوت و سربه‌زیری نداشت 
منم الان برای خودم، یه پا شیرین عبادی شده بودم
شاید اگه مادر تو سرم نمی‌زد و همیشه نمی‌گفت، تو حرف نزن ساکت
من از صبح این‌جا نمی‌نوشتم
آخه نوشتن تنها مدرک لازم بود برای ایشان که دست از سرم برداره
کافی بود فقط ببینه داری یه چی می‌نویسی
می‌رفت و کاریت نداشت. 
مام زبون که هیچی
خودمون رو گم کردیم.
پوسته شد بچه‌ی خوب، مامان
از درون، واویلا





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...