۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

هنوز تو را یادم هست






سیزده پونزده ساله بودم؛  یه روز  در دفتر مرحوم پدر جولون می‌دادم و
دوتایی تنها بودیم؛ 
که البته در این مواقع خر کیف بودم
 پرسیدم:
چرا سه بار ازدواج کردی؟
پیر مرد که همون وقت هفتاد ساله بود
از پشت نی‌نی آبی چشماش نگاهی بهم انداخت که تا قیامت یادم هست
فکر نکنی با کسی شوخی داشت
برای خودش حضرت پدری بود که در آن واحد سه خانوار را خرج می‌داد و داری می‌کرد و هم‌چنان خداوندگار ما
خشتک می‌خواست، 
پدر را زیر سوال و چرا بردن. 
عاشقش بودم و بهم باج فاصله‌ی سنی‌مون رو می‌داد
سی همین شد الگوی برتر و عاشق تر می‌شدم 
تو روش می‌ایستادم، راه بهش می‌بستم و توی چشماش نگاه می‌کردم و می‌گفتم چرا؟
و هرگز تندی نکرد
ای جوووونم . 
قربون اون چشمات که با ساعت شبانه روز رنگش تغییر و 
همیشه مهربانانه نگاهم می‌کرد. گفت:
اولی که خودم هم بچه بودم. دایی جانم خواست سر به راهم کنه تا با ناپدری در نیفتم
دختر خودش رو عقدم کرد که ازم چند سال هم بزرگتر بود
دومی، وقتی بود که سری تو سرها درآورده بودم و اولی را تلاق داده بودم
این دیگه هم‌سنم بود و گفتم لابد بلده من‌و داری کنه
از اولی بدتر شد. وایستاد تو روم و سربزرگی کرد
این دفعه یکی از خودم  خیلی کوچیکتر گرفتم که حرفم رو گوش کنه
و بهم آرامش بده
از اون دوتا بدتر از آب دراومد 
آخرش هم نفهمیدم معنی آرامش و عشق و زندگی چی بود؟
البته طفلی پدر خوبی بود
9 نه تا بچه داشت
همه با اهل بیتاشون توی خونه‌های مجزای اهدایی حاجی مستقر و
از خرید عید تا قبض آب و برق و ............ خلاصه محصولات هر سه باغ رو براه بود
اما دلش خوش نبود
پدر قد بلند چشم آبی من با آی کیوی خدادتا
  در شهرش لقب پدر گرفت 
در خانه‌هاش آرامش نداشت
شاید برای همین خودش رو وقف مردمش کرد؟
آخی شب جمعه‌ای یادت کردیم کلی شاد شدیم پدر جان
روحت آزاد، جاری در سیلان عشق
رنگین کمان حضورت همیشه پابرجاست
عزیزمی
کاش بودی و از اون ماچای زوری ازت می‌گرفتم که هنوز یادم هست
هنوز بوی پیراهنت یادم هست
هنوز عطر پدری‌ت یادم هست







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...