۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

کانادا درای



وقتی بعد از سی سال در فروشگاه محله بطری خانواده‌ی کانادا درای دیدم
با خوشحال گرفتم و آوردم خونه
در لیوان دخترا ریختم و گفتم: بخورید تا بفهمید نوشابه یعنی چی
البته به ظاهر ابراز علاقه کردن ، ولی از چهره‌شون می‌شد خوند، یه نوشابه‌ی نارنجی مثل باقی
گذشت تا این‌بار که بطری رو برداشتم و ریختم در لیوان پر از یخ
بعدی رو یه مدل دیگه
خلاصه که تا همین سرشبی به مدل‌های مختلف سعی داشتم در سکوت درون و برون نوشابه می‌خوردم
این‌بار بی‌لیوان و بطری را سر کشیدم
با این حرکت کانون ادراکم رفت به بچگی و بی‌اون‌که جرعه جرعه بنوشم
بی‌اراده  ادای آدم بزرگا رو درآوردم سرکشیدمش
به دو سه قلپ نکشید
تا چشم و بینی و خلاصه همه افتاد به سوزش و حالش رو بردم
همین بود
بچگی بی‌احتیاط سر می‌کشیدیم و تمام عمل‌کردش حال می‌داد
حالا فقط مزه مزه می‌کنیم
مثل زندگی
نوک پنجه و با احتیاط
انگار که عبور از میدان ، مین 


لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...