خلاصه که قربان ما بدفرم و بد مدل شرمندهی روی شما و از خود شدیم
خودم هم تکنیکها را اشتباه فهمیده بودم
فکر میکردم، وقتی میگی، از روحت در من دمیدی و نزد هیچکس صغیر نیستم، الا پیش شما
ولی ندارم الا شما
یعنی بشینم و بلا سرم بیاد
حالا تصویر شما رو از روی دیوار برداشتم و به جای همهاش آینه گذاشتم
آینهای که یاد آوری میکنه
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست
در خود بنگر هر آنچه خواهی در تواست
در تویی که در اعماق شرف سکوت خانه داشته باشه
نه مقیم همهمهی ذهن مکار وسط اونهمه شلوغیهای منفی و آزار دهنده
در واقع باید به خودی بازمیگشتم که غیر درش خانه نداشته باشه
حالا خیلی راحت تره
نه منتظرم شما باهام دوستیهای چنان و چنان داشته باشی و نه اینکه از در و دیوار به سر زندگیم بلا بیاد
که شما با معجزاتت نجاتم بدی
این همه دعوت من بود از شری که تویی درش نیست
و هی کمک میخواستم و از شما انتظار داشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر