۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

سرخپوس‌تان، ترکمن صحرا





تا همین چند سال پیشا با رفقا هر جا  پا می‌ذاشتیم، می‌گفتند: 

هنگ ساحران اومد
از عبا و گیوه‌هامون گرفته تا گیس بلند تا کمر،  ناخودآگاه باعث می‌شد اطرافیان که 
خودشون کم عجیب و غریب نبودند که اطراف ما شده بودند
فکر می‌کردن ما شب‌ها زیر نور مهتاب می‌شینیم و با کلاغ‌ها قهوه می‌خوریم
خلاصه که از باب جهل،
آذر که جانش شیرین با موهای یک دست سفید، خودش تابلویی بود
یلدا هم باصورت سوخته و گیس سیاهی که دو طرف گوناهای استخوانی‌؛ 
زیر ریز سرمه‌ها را حمل می‌کرد
و
بورتای هم آخر تیپ سرخپوستی و ترکمنی بود که تعمدا تو را به اشتباه می‌انداخت
مام به تازه واردها می‌گفتیم
بورتای دختر رئیس قبیله‌ی شمنای ترکمن صحراست
و از جایی که این مردم جن را هم می‌بینند و باور دارند
 از سروشکل بورتای و تائیدات ما، هرگز کسی نپرسید:
مگر ترکمن صحرا هم سرخپوست داره؟



لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...