بچگی، وقتی هوا بارونی بود
میزدم بیرون و تو حیاط بین درختا گم میشدم
خانموالده از ترس خیسی و کثیفی بیرون نمیآمد
و من آزادانه هر غلطی دلم میخواست به دست مبارک انجام می دادم
از وقتی مادر شدم
تا بارون میآمد، ظرف آش روی گاز و
منتظر پشت پنجره تا سرویس مدرسه بیاد
در اندکی وقفه
وقتی بارون میاومد، بیچتر میزدم بیرون
پابرهنه، بازن، بیزن هر مدل جام زیر بارون بود
حتا نماز هم زیر بارون کیف بیشتری داشت
گاهی هم با ماشین میزدم به جاده
موسیقی خوب و من و جاده و بارون
بدبختی نیست
الان نمی دونم وقت کدوم مدل رسیده؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر