خیلی سالیست که باورکردم، ما هیچ موقع، هیچی نمیدونیم
زندگی مجموع این غافلگیریهاست
از صبح همینطور خونه رفتم و روبیدم و نوشتم تا بعد از ظهر
انگار منتظر مهمان باشم، یه حسی شبیه به این
حسی متفاوت از چهارماه پیش که هرچه دندان بود، کندم
البته دراین مدتهم بیکار نبودم و دست به هر نوع ساحری زدم
نه از نوع جادو و جمبل. از نوع مکانیزم قصد
اتاق قبلی پریا یادآور ایام بیماری و برایم پر از حس تداعی خاطرات بود
یکماه پیش کارگاهم را رنگ کردم
با قصد ساحری
سرویس خواب پریا را هم سفید کردم، باز هم به قصد ساحری
اتاق خواب تازه را در اتاق جدید چیدم باز به قصد ساحری
اتاق قبلی هم گذاشتم برای سازش
اونجا بهترین نقطه برای نواختن و در امان ماندن گوش و بالاخره اتاق پریاست.
بعد از ظهر امروز خودش بارو بنه به دست تشریفش را با سلام و صلواط آورد خونه
از قدیم گفتن هیچ کجا خونهی خود آدم نمیشه؟ اونم همین رو میگفت
خلاصه که ما باز خونواده شدیم
مهم نیست بچهها چهقدر خر هستند
مهم خریت ماست که مکرر و شدت بیشتری داره
خرییتی از جنس مادری که ترجیح میده در هر شرایطی بچهاش کنارش باشه
خدایا شکراز این قصد، ساحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر