۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

اله الله




همون وقتا 
که هنوز چار پنج شیش ساله بودم 
یکی از مشکلات بزرگ و لاینحل زندگی‌ من بود. 
یادم هست هنوز  که چه  دقایق زیادی رو در حیاط خانه‌ی پدری، توی حوض مادری؛  ماه و ستاره کنار می‌زدم
و می‌خواستم هر طور شده سر در بیارم که بالاخره
آخر، آخر، آخرش؛ کی شما رو ساخته؟
خب منو یه بابایی ساخته بود.
قدرتی پروردگار همیشه هم حضرت پدر سازنده بود و نمی‌دونم چرا بانو مادر جا و حضوری در امر ساخت و سازم  نداشت؟ 
القصه که مگه می‌شه، منه کوچولو بابا داشته باشم، شمای به اون گندگی،‌ نداشته باشی؟

هر چی به بابای خدا اضافه می‌شد، من از شما دورتر می‌شدم
و بالاخره یه روز ظهر که خورشید خودش رو انداخته بود تو حوض 
 به شما سر سپردم
 اگه بناست هی هر خدایی یه بابا داشته باشه؛ که خدا نمی‌شه!
همه‌ی خوبیه خدا به یکی بودنش بود. که غیر از او هم هیچ کس دیگری نبود


مامام تو دل‌مون به زبون خودمون که البته همیشه دراز تر بود گفتیم: 
 خدا یکی‌ست و اله الله


 همین‌جا تموم نمی‌شه
این‌همه صغری گفتم که تازه بعدش درباره کبری بگم
اما دیگه به قاعده‌ی ایی پست جا نمی‌شه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...