۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

زندگی بدون، عشق



یه‌چیزایی رو باور دارم که در باور جمعی نیست
و از جایی که مجرد زیست می‌کنم، اجازه دارم با باورها و قوانین خودم، زندگی کنم
یکی از اون چیزهای عجیب زندگی من  کتاب بهابل و وقایع موازی‌ش بوده
همونایی که خواستم از همه‌اش خلاص بشم و از سر باز کردم
قهرمان کتاب، هومان. 
پسری رویا بین با توانایی‌های بالا و به‌نوعی بچه‌ای دوگانه است
طی کتاب داستان‌های هومان و خانواده‌ی اوست که بین ابعاد طی می‌شه
خب فکر می‌کردم حالا دیگه فقط قراره یه چیزی را فقط بنویسم
اما داستان، تازه
چند روز پیش ژنریک هومان بعد از عبور از کافه‌تلخ، ایمیلی فرستاد
تو گویی خود، خود،  هومان.
 
شایان
حتا ریتم اسم‌شون هم مثل هم
یه کله خراب رویابین که نمی تونه بین زندگی و رویاش
مرزی قرار بده
منظور از این‌ها که گفتم فقط این بود که
بگم
وقتی چیزی را صدا می‌زنی
وارد زندگیت می‌شه
مواظب باشیم، چه چیزهای را به زندگی فرامی‌خوانیم
باور کن نه من
همگی همانیم فقط از یاد بردیم، کی هستیم
اون‌موقع هم که به عشقولانه فکر می‌کردم
از در و دیوارعشقولانه وارد زندگی‌م می‌شد، از وقتی هم که همه توجهم رفت به بهابل
رنگ زندگی‌م هم دو گانه شد و 
بدون
عشق




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...