دیگه گذشت زمونهای که برای بازگشت به خویشتن خویش باید به غارها پناه میبردیم
هنر در تجربهی اینک بدون کاستیهاست
وقتی میرم شهرداری و برمیگردم، کلی ضعف در خودم کشف میکنم
همونها که عصابم رو خط خطی میکنه
کفرم رو در میآره
حرصی میشم و گاهی دلم میخواد چشم از کاسه بیرون بکشم
میخواهی با این همه زخم کجا قایم بشم تا به خودم برسم؟
هنر اینه که برم و بیخیال برگردم
هدف کم نیاوردن و مبارزه است
نه فرار و پنهان شدن
در تنهایی همه لایق کف زدنیم
ماه و بیهمتا
دوست داشتنی و به قولی برخی، گوگول مگولی
اما واقعیت را فقط میشه در جمع کشف کرد
در زخمهای درونی
جراحات عمیق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر