از وقتی قیاس باب شد، گند خورده به همه چیز
بدبختی اینه که به سن نوح نمیدونم باید دنبال کی بگردم؟!
در نتیجه چه جلافتا که این قیاس به زندگی ما گندها که نزده
من... تا... پری؟ من... تا ... زری. ... چی؟
اومدم حرف خودم رو بزنم، زبونم هم یادم رفت به صد زبان ایما و اشاره حرف بلدم
الا به زبون خودم
منم نشستم به کمین خودم و خودم رو صید میکنم
خب یعنی همین
حتا اگه پی ببرم اول مرغ بوده یا تخم مرغ! تاثیری در مسیرم نداره.
چون از هر راهی که برم باز برمیگردم به خودم که جلوی خودم ایستاده
میخواد عامل رنج را از بیرون محو کنم
در حالیکه عامل منم، زجر منم، شخصیت منم، هویت منم، من، منم
همه اونایی شدم که بهشون چسبیدم
حتا نه اونی که یه روزی از زور زلزله دست و پا نشسته پرید وسط زندگی یه دختر بچه 15 ساله
بلکه منی که الان وسط راه زندگی میرم و نمیتونم
با همهی اونچیزهایی که بارم کردند و از ازل همراهم نبود
سرعتی بگیرم و مدام در رنج درجا میزنم
رنج از خاطرات پشت سر، ترسهای پیش رو
نه آیندهای تا لازمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر