چه حالی کردم
خدا می دونه فقط و منه ندید بدید
اما حکایت چی بود
درست وسط شطرنج و ستونها حضرت سلیمان دنبال هرم موجودات غیر ارگانیک بودم
که،یکی افاف را زد و صدایی پر از مهربانی گفت:
نون سنگک تازه گرفتم نمیخواهی؟
وای خدا میدونه چند دهه به عقب برگشتم
خود تونل زمان بود
خانم همسایه که تازه دو سه ماهه به اینجا آمده منو به محلههای قدیمی و زیر گذر
حیاط آبپاشی شده، گلدونای شمعدونی و پردههای زیر چلوار سفید بیبی برد
برد به زمانهای که دیگه کیمیا شده
نان تازه، داغ و خشخاشی
فکر کن!
چی میتونست توی این ساختمون چنین حال و هوایی بیاره؟
جز زنی از جنس خودم. عاشق مهربانی و تسهیم
خدایا خیلی حال کردم، شکرت
نمردیم و به خاطرهی
لقمه همسایه سیر نمیکنه
اما هوس رو میبره و دل را نورانی
رسیدیم
درود بر ملیحه خاتون، کیمیای عصر هستهای
خدایا این مهر را برای من نگهدار که با هیچ ثروتی قابل خریداری نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر