واي انگار يكي اسلحه گذاشته بود پشت كلهام كه كار كنم
آره خودم گذاشته بودم، به تلافي تمام جيمهايي كه در وقت مدرسه زدم
به قدر تمام نقي كه اين سالها به خودم زدم
براي همه اون كارهاي نيمه نيمه كه يه روزي رهاش كردم
اصولا زندگي من شاهنامهاي از نيمه پيمهها بوده ، هميشه
عشق نيمه
وصلت نيمه
مادري، نيمه
خلاصه که همه کاری رو انقدر انجام دادم که بهخودم گفته باشم: دیدی میتونم
خب بسه
برم سر یه چیز دیگه
سی همه این نیمه نیمههاست که اینطور به خودم سخت گرفتم
چنان که تو گویی، فردا نمایشگاه دارم
البته اینها در اون داستان رتبه بندی منظور میشه
گرنه که هزار سال هی با خودم گفت:
ایش... حالا مثلن هی بکشم، بکشم که چی بشه؟
من که اهل بازیهای هنری و افه نمایشگاهی نیستم
حالا
چشمم همین دو تا که کسی نیست کار رو ببینه و یه حرفی بزنه
لطفا یکی یه چیزی بگه
برام مهم اینه که نظر یکی رو دربارهاش بدونم
غیر از خودم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر