۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

خفت کردن گاه و بی‌گاه



سال‌های زیادی از عمرم در این خونه به حسرت حیاط گذشت
حسرت نداشته‌ها که اصل فطرت بشری‌ست
آه می‌کشیدم از ته دل که :
ای خدا چی می‌شه اگه منو از این‌جا برداری بذاری در یک خونه‌ی حیاط دار
یعنی طبقه هم کف و حیات پایین هم نه
یک خونه‌ی ، حیاط دار
از صبح درش  باغبونی کنم تا شب
سی همین هم هی روحم پر می‌کشید به سمت چلک
تا
یه روز با خودم نشستم و خودم رو خفت کردم
کنج دیوار :
خب، دردت چیه؟ 
می‌خوای با نق زدنات زندگی رو کوفتم کنی؟

 تو گل می‌خوای؟
باغبونی دوست داری؟
بفرما این هم یازده در دو  متر ایوان
راست می‌گی،  همه حسرت‌هات رو دور خودت همین‌جا حمح کن
بهشون برس همون چیزهایی که براش آه می‌کشی
یا دلت طبیعت می‌خواد و ور رفتن به خاک و گل و گیاه، یا فقط می‌خواهی کرم بریزی ؟

این شد که مشکلی تازه به زندگیم افزون شد
 این‌که: وقتی می‌رم چلک کی به گل‌ها آب بده؟


اما دیگه چشمم پشت بوم‌های محل رو نمی‌بینه،  هنوز بلندتر از این بنا در محله نیست
شاید هم سطح،  اما بلندتر، نی
گل‌ها نباشن، باید تا دلت می‌خواد دیش و دیوار ببینم
چه دردیه، مرز جهان من از گل‌های خانه است، بعد آسمان
بهش می‌گن، مهندسی ذهن
خلاصه که همین‌جوری ها یاد گرفتم با چنگ و دندون هم شده زندگی‌م رو برای خودم بسازم
تا این‌که منتظر معجزه‌ی بیرون از خودم بمونم
با خفت کردن گاه و بی‌گاه کنج دیوار













هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...