شكر كه امروز را هم ديديم
روزي بهاري، خنك و ملس پر از غنچههاي گل
اول صبحی کلی ذوق زده شدم، سی این گلدان ساناز
داستان
پارسال گلدانی ساناز گرفتم، ملقب به ساناز آتشی
گلدان مقابل
رفت تا سرمای بیپیر زمستونی که گذشت و با دست بیتدبیرش چند گلدان منهم خشک کرد
از جمله ساناز بانوی آتشین
عید که از کرج چندتا گلدان خریدم، از جمله یک فقره ساناز
باغبان باشی گفت:
الان ساناز همه بنفش و باید تا اوایل اردیبهشت صبر کنی تا آتیشی بیاد
مام با گردنی کج ساناز رو برداشیتم و راهی شدیم
تا امروز صبح که برای بازرسی صباح پا گذاشتیم بر ایوان خانه
و چشمم افتاد به غنچههای تازه لب باز کردهی ساناز آتشین
گلدان زیری
این مانند این بود که صبح چشم باز کنی و رادیو روشن و مستقیم زده باشه کانال، کبریا
از عرش ندا آمد که ای بندهی من، وقتی خودت بدونی دقیقن به چه نیاز داری
هستی من به سادگی میتونه اون رو در اختیارت قرار بده
وقتی خودت هم نمیدونی، چرا فکر میکنی هستی باید بدونه دخترم؟
به این میگن قصد ساحری
اصلن به قصد جایگزینی گلدانها تلف شدهی زستون ماشین متوقف شد و من وارد محوطهی سبز باغبان باشی شدم
و با اینکه خود باغبان مطوئن بود که برای ساناز سرخ باید یکماهی صبر کنم
و من با لنگی انداخته خرید کردم
باید یکماه بعد شاهد ساناز مورد علاقه میبودم
دمت گرم کائنات، هستی، روح هر اسمی که برازندهی شماست
مشکل من اینه که شاید خودم هم هیچگاه به درستی نفهمیدم که چه چیز ناز واقعی زندگیمه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر