۱۳۹۳ فروردین ۲۱, پنجشنبه

چه‌قدر خسته شدی؟




بعدها تک تک تصاویر رمز گشایی شد
ترس‌های از کودکی تا کنون‌م. تصاویر وحشتناکی که از بچگی برام ساختند
وقایعی که رخ داد و ترسیدم و ایکنور کردم تا فراموش بشه
و در نهایت کل احساس بی‌کسی و درموندگی بشری خاکی که در عفونت و تب دست و پا می‌زد
جهنم و برزخی بیرون از ذهنم نبود؛  همه‌اش محصولات ذهن خودم از ترس‌ها بود 
جونم برات بگه این جوریاست که فکر می‌کنم اگر تصادف رخ نداده بود، هیچ‌گاه آدم نمی‌شدم
محال بود کسی بتونه وادارم کنه تنها برای یک روز در خونه بند بشم. چه به مرور و داستان و ... رسیدن 
از وقتی نقش ذهن رو در کل مسیر زندگی‌م شناختم؛
  از هر چه که بتونه ابزاری به دستش بده ، بریدم
چه لزومی داره تجربیاتی، که هیچ‌گاه به کار زندگی من نیاد جز حرام کردن زمان و انرژی‌های حیاتی؟
کی گفته اگر همه دخترکان بانو حوا پروتکل آویزانی از جنس مخالف را پذیرفتند، یعنی من هم باید یک از اون‌ها باشم؟
 هیچ داستانی به قدر این روابط جنس مخالف ما رو از خود حقیقی دور نمی‌کنه
تو همه‌اش می‌خواهی خود جدیدی باشی که با حضور این آدم تازه ، شناختی
تهش هم محاسبه می‌کنی و به این می‌رسی، در اون زمان اصلن خودت نبودی و چه‌قدر خسته شدی؟
خیلی خیلی این روابط خسته کننده و انرژی دور ریزه
ما از پس نیازهای فردی‌مون بر نمی‌آییم، همیشه یه‌جا پشت یه خروار اما موندیم
تازه بخوای به ساز یکی دیگه‌ای برسی که نه توست
نه شبیه به توست
و سعی داری زور زورکی او را شکل خودت کنی
چه دردیه؟
این انرژی رو برای کشف بذاری، چه بسا سیاره‌ای، راه بده قاره‌ای روی همین زمین پدید می‌آری
ولی ما حروم می‌کنیم، دور می‌ریزیم. انرژی‌ها خرج آرزوهای احمقانه می‌شه
همه‌اش خوبه
هر چه تو رو خوشحال کنه خوبه
  باید دید این خوشحالی رو در دیگران دیدی و شناختی که دنبالشی ؟ یا 
فابریک خودت نیازمندش بودی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...