مهم نیست که اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟
مهم نیست اگر اول نیستی بوده بعد ذره و بعد بیگبنگ
یا، ایا جهان متراکم شده بعد به نقطه رسیده و بعد بیگ بنگ
یا جهان در سطوح موازی با هم برخورد کرده باشه و انفجار بزرگ رخ داده باشه
یا حتا اینکه این انبساط و انقباض مداوم در حال تکرار بوده
جهان بارها نابود و دوباره بیگ بنگ رخ داده باشه
موضوع مهم و قابل توجه و کشف تازهی دیشب بعد از مشاهدهی برنامهای در شبکهی من و تو و تکرار دوبارهی این که حقیقتا محمد معجزهای عظیم آورد به نام قرآن
حالا هر کی مخالفه میتونه خودش رو ریز ریز کنه
هنر نیست که ما ایرانی جماعت همیشه کتابی بالای رف داریم که از ترس تقدسش بهش دست نمیزنیم
کتاب من اینه
امروز این نشده، بعد از سی سال این ازش مونده
های لایتها تنها همین دو رنگ نیست، سبز و آبی هم در این کتاب مشاهده میشه
هر رنگ مربوط به یک دورهی گذاره و رنگی که به جبر در اختیار داشتم و یادش بخیر ایامی که
خانم والده کتاب را به سینه میزد و برای کفاره به سوپر محل میشتافت
از جایی که کفاره هم وزن قرآن نمک بود، این مشکل ایشان بود که باور داشت
رفتار من با قرآن نیازمند کفاره است
از بچگی به گوشمون کردن که فلانی گفته:
این کتاب به زبان عربیست که کاملترین زبان دنیاست و تمام صوابش در عربی خوندن آن
حالا اگه بنا براین بود چه نیازی داشت پروردگار که در کتاب بگه:
برای هر قومی به فرهنگ و زبان خودش رسول و راهنما فرستاده که جای دبه نمونه
در این کتاب از بیگ بنگ تا ریسمانها تا ابعاد موازی تا هنر رویابینی تا امکانات و تکنیکهای انسان خدایی و ... موجوده
کافیه یه آدم سمج و کنجکاو بهش گیر بده
کاری که من کردم و نتیجه این شد که
اصولا کاستاندا را باور کردم چون همه حرفهاش با کتاب یکی بود
از دین و ایمون هم بگم که حتا مدتی کافر و لادین شده بودم
البته بعد از مطالعهی تمام کتب مقدسی که به فارسی ترجمه و در اختیار داشتم به این باور رسیدم
اولین دین « مهر » هر چه گفته و انجام داده دست به دست گشته تا رسیده به قرآن
از یکی بودن علائم میلاد مسیح، میترا، مهدی بگیر برو تا سنت ذبح قربانی و شمع روشن کردن و قیامت
اما، بعد
قرآن را باور دارم زیرا در بیست روز کما، جهان را به نحوی مشاهده کردم که در ذهن ناید
نه همهاش
اولش با مشاهدهات خارقالعادهای شروع شد که در باور ذهنی من حتا جا نمیگرفت
وقتی مجبوری دو سال در بسترهای مختلف عمل حبس باشی
کتابهایی که داری همه زیر و رو میشه
دنبال رسیدن به یک پاسخ بودم
ماجرا چی بود؟
چرا آیندهای که هنوز نشده، در رویا دیده میشه؟ « رویای تصادف »
میشد جلوی تصادف را گرفت؟
میشه در گذشته آینده را دستکاری کرد؟
بارها تمام اون سانحه رو در رویا دیده بودم الا حضور خودم در اون ماجرا
یعنی همین بیخودی؟ یا
ماجرای مرگ نیمه کاره
مرگ اون بانو و خوابهایی که پیش از حدوث وقایع دیده میشد
اصولن از باب همینها زمانی به این باور رسیده بودم که:
کائنات دید آدم نمیشم و سربزرگی میکنم. با توسری یکجا بندم کرد بلکه به زور هم که شده
سر در بیارم چرا اییطور شد؟
خلاصه که این جهان همچون طومار و ریسمانهای بیحدیست که از ما تا او امتداد داره
محصول تولد ذرهای در نقطهی مهبانگ
آفرینش هستی از هیچ و تبدیل آن به همه چیز، شاید تکرار مداوم؟
موجودات غیر ارگانیک، هنر رویا بینی، معمای گرانش « ارادهی انگیزش هستی به تداوم حیات»
مسیر و جهت گرانش و حتا مادهی سیاه و دروازههای ستارهای، زمان و مکان. مغربها و مشرقهای بسیار و .... مطالبی که هنوز کشف نکردم در کتابی موجوده که
محمد 1400 سال پیش به انسان هدیه داد
و ما ایرانی جماعت از همهی اینها فقط، وابستگی به غیر و بدبختی آموختیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر