یکی منو نگهداره که دارم خل میشم
همچین که چشم میبندم سر از جاهایی درمیآرم که خدا خودش خیر کنه
اینهمه بلا در هستی بال بال میزنه
بهکل شدیم ریخت سورهی تکویر یا واقعه، نخواستی هم
قیامت
تو گویی جناب عزرائیل دوباره زنبیلش رو یه جایی گذاشته تا خوشه چینی کنه
نمونهش، شیلی
خدایا پناه میبرم به تو با نظمی که در کائناتت هست یا نیست و من خبر ندارم
سیل کن چه میکنه این لاکردار بدکردار، فلک
سال 90 زنبیلش در پاکستان بود، امسال در شیلی
یعنی قصد کرده جماعتی رو باخودش ببره، نمیخوای؟ رانش زمین در تاجیکستان
نمیخواهی؟
فتنههای در اوکراین
نه؟ عراق؟ سوریه؟ لبنان و ... جنس جور
با این همه جار و جنجال من هنوز در گیرم بین 239 نفر
نمی دونم واقعا چه برسرشون اومده؟ یا کجا هستن
فقط این مدت نخواستم سقوط رو پذیرا باشم بهخاطر تمام بچههایی که مادری منتظر دارند
یک حس قوی مادرانه، فقط همین
اصول استفاده از کلمات و صوت رو رعایت میکنم
با این همه امیدوارم واقعا همگی زنده و در جایی اسیر یا گم شده و آواره باشند
هر چیزی جز مرگ
مرگ جانوران هم دوست نداشتنیست،
یا برای منی که حتا در فیلم دیدن هم نمیتونم حساسیت خودم را نسبت به قتل انسانی به دست انسان دیگه کم کنم
اینکه چهطور ما حقی را که خدا به مخلوقش داده ازش سلب کنیم؟
من حتا با انقلاب و شلوغی هم مخالفم، وقتی تصاویر اوکراین رو میبینم، حال تهوع پیدا میکنم
نمیفهمم سیاست یعنی چی؟
خب پدر بیامرزها اینها دلشون میخواد عضو فدراسیون روسیه باشن
چه کاریه؟
مثل ما که یکی یکی کشور را ترک میکنیم
زور اونها زیاده ترجیح میدن در کشور بمانند و اختتیار زندگیشون رو در دست داشته باشند
اصولا به فدرال اعتقاد سختی دارم
اجازه بدیم اقوام اختیار خودشون رو به دست بگیرن
یکپارچگی اوکراین به این قیمت ممکنه؟
البته بماند که اصولا حساسیت زیادی بر روسیه دارم و از بچگی دیدم که
جنگ اتمی چه فاجعهای میتونه باشه، نه یکبار که بارها
این هم از اون دست رویاهای بیسابقه است که نمیدونم چهطور سر از خوابهای من درآورده
اما با انواع رویا بود که فهم کردم مشخصاتی که در سورهی تکویر برای پایان جهان داده میشه
نه آدم دو پاست نه شمشیر و نوادهی محمد .... فقط یک انفجار هستهایست
دربارهی حقوق بشر حسم خیلی کورشیست
هربار پریا گفت از اینجا میرم، براش در باز کردم و گفتم: بفرما
دوبار هم رفت با بدبختی خونه گرفت، ولی بهمن چه؟
اگه دوست نداره پیش منی باشه که به خودم هم رحم ندارم، چرا نره؟
از من اومده، اسیر من که نیست
بالاخره هم رفت جایی که آرزو داشت
کاری که شاید من هرگز جراتش را نداشتم
کندن از وطن و رفتن
برگردیم سر زندگی
به قدر کافی خواب خوش از کف رفته فعلن
زندگی را عشق است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر