اگه همه چیز به یکباره درست میشد، همگی الان خوشبخت بودیم
امروز دیگه روز درگیری بود
یعنی از دیروز که نه از پنجشنبه، جنگ در مراحل از نوع سرد پیش میرفت
امروز کار کشید به توپ و تفنگ و خمپاره
دیروز خدمت تمام سوراخ سمبههایی که محل رفت و آمد کبوترها بود را بستم
که یکماهه با انزجار از خواب بیدارم میکنند
و امروز هم خدمت خودم رسیدم
از اینجا شروع شد که شر شر اشکم راه گرفته بود و حتا حسش رو چشمام نمیفهمید
فقط صورتم مثل ابر بهاری خیس بود
حتا یک میمیک چشم تکون نمی خورد، اما شر شرباران میآومد
رفتم نشستم همونجای همیشگی
جایی که زمانی مرکز اقتدار، نامش بود
جایی که یه روزی اواخر پاییز ترکش کردم
با خودم ریز ریز حرف زدم روحم رو صدا زدم
کتاب کنار تخت رو باز کردم،
کتاب دهان گشود:
خوشبختانه در قلمرو انرژي، چيزهايي مانند زمان و فضا وجود ندارند.
بنابراين اين امکان وجود دارد که به مکان و زماني که وقايع رخ دادهاند برگرديم و دوباره آنها را زنده کنيم.
اين خيلي مشکل نيست، زيرا همه ما ميدانيم که کي و کجا آسيب ديدهايم.
باید مرور کنم و چند روزی از همه ببرم
کسی که خودش را در خانهای حبس کرده، چرا باید حال و روز خوبی هم داشته باشه؟
باید با مرور به چرایی این اشک بیوقفه برسم
شاید حالم بهتر شد
نمیخوام از همه خلق جهان منزجر باشم
حالی که در اکنون دارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر