۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه

امان از این زن شرقی




تاریخی در زندگی‌من هست به‌نام، عصر مهپاره
یعنی پیش از مهپاره بعد از مهپاره
تا وقتی ما بودیم و دنیایی کوچک و جهان را بر اساس تعاریف دیگران
می‌سرودیم، جهان جای امنی بود
هم‌چین که کار کشید به رویت سریال‌های دنباله دار
وارد جزئیات روابط شدیم و کشف و شهود تا حد ترک هر سریال
تنها سریال‌هایی که می‌بینم اولی ، حرمسرای سلطان که طنزش رو دوست دارم و بعد مرحمت 
دیشب نمی‌دونم چی شد حواسم پرت شد یا چی که شنیدم دیلا خانوم فریادهایی می‌زنه نگو و نپرس
چنان که کم بود چشمش از حدقه بزنه بیرون
باور بفرمایید که من اگر مرد بودم هیچ‌گاه عاشق یکی از این دختران حوا نمی‌شدم
در عاشقانه‌ترین شکل فقط فریاد من است و بس
یه‌جور که انگار در رابطه دچار عذاب و به زور موندن
یک در میون می‌پرسه من چی؟
خب پدر بیامرز تو اگه ان‌قدر عاشق نیستی
چرا در رابطه موندی؟
مگه عشق ربطی به ازدواج داره که توجیح‌ش کنی؟
عشق خودخواهی و بگیر و ببندش کجا بود؟
تو وقتی عاشقی کار نمی‌تونی بکنی جز عاشقی
نبینی‌ش حالت خرابه، دست و پات می‌افته به لرزه ، از قوت و زندگی می‌ری و ...
چه‌طور می‌تونی برای خودت حساب باز کنی چندتا من چند تا تو؟
یه‌جر حس همیشگی مورد ستم بودن در رابطه هست زیرا از ترس تنها موندن
فکر می‌کنند، عاشق شدن
عشق یعنی وقتی بچه‌ات می‌خنده، تو خوشحالی از شادی‌ش
ازش حساب نمی‌گیری که چند تا دوست داره چند تا نه
ازش نمی‌خواهی خودش رو فدای تو کنه چون تو عاشقش‌ی
ما برای بچه‌هامون کاری جز عاشقی نداریم
عشق یعنی همین بخشش‌ها و خواست حرکت به سمت جلوست
چرا در عشق دست و پای هم رو می‌بندیم؟
چرا فکر می‌کنیم در حال جان فشانی هستیم و طرف باید به ساز ما برقص؟
چرا باید یارو رو اسیر کنیم ؟
چون هیچ یک عشق نیست
ما فقط اداش رو درمی‌آریم تا بل‌که رسیدیم به وسلتی میمون
اگر صدبار  به جهان پا بذارم و مرد باشم، امکان نداره عاشق یک زن شرقی بشم
که تاوان عمری محدودیت و نکرده‌ها و نخواسته‌ها رو از عشق می‌خوان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...