اینکه همهاش دنبال کسب آرامش و شناخت خودم هستم، موجب بد هرج و مرجی شد
یکباره اون یکی رو رها میکنم و به این یکی باز میگردم
زمانی که متوجه شدم باید دوباره نقاشی کنم، همین چندماه پیش
عاقلانه فکر نکردم که من دارای چنین انرژی که یکباره یک ساختار شخصیتی رو رها و به دیگری رو بیارم، نیستــــــــــــــــــــــــــــم
سادهلوحانه، ذوق کودکانه کردم و درست نصف سنهی عمرم رو باطل اعلام و
به سنهی پیش از اون برگشتم که اگر دارای انسجام و اقتدار بود
مجبور نبودم به راه دومی برم
همهاش از سر درد و رنج بدبختی بود
بسکه از رنج کشیدن خسته شدم
پتو رو کشیدم رو سرم و به تمام، اونوری افتادم
کی میتونه یک عمر زندگی رو که تمام تصاویرش از پی هم آمده را یکباره دور بریزه؟
انگار نفی خودش و تمام سالهای رفته رو بکنه
اما این حال خراب رو وقتی به تمام دیدم که بعد از نیم صفحه از کتاب
احساس کردم، چهقدر به مرور نیازمندم
این مدت جسته گریخته مرور کردم
نه از باب نیاز که از سر عادت، مروری سطحی که خودم رو قانع کنه
گور بابا درک
برای مرور باید واقعا فهم کنی مشغول انجام چه غلطی هستی
نه سطحی و کشکی
باید در لحظه بهتمام در خاطره و زمان حضور پیداکنی
وقتی زار میزدم، هنگامهی مرور ؛
شیر اشک دیگه بهکل ول شد و اجازه دادم به تمام زار بزنم
خب پدر بیامرز مثل این میمونه
که تو در یک محلهای، می دونی قصاب کجاست، داروخانه ؟ .....حتا کیوسک روزنامه فروشی
بعد بری یه شهر دیگه که درش هیچ دوست و آشنایی نداری
همزبونی نداری، آدرس هیچکجا هم بلد نیستی
همه حرفهات رو بد متوجه میشن و مجبوری
سرت رو به دیوار بزنی
کاری که این مدت مشغولش بودم
اما، یک چیز دیگه هم خوب فهم کردم
ممکنه از صبح تا شب بهجای هر کاری که پیشتر میکردم، در کارگاه باشم
اما نمیتونم خودم رو گول بزنم
اصلن دیگه اونی که میشناختم نیستم
من اینم
یه آدم تلخ گنده دماغ که از روزمرگی و تکرار بیزاره
نزدیک ده روزه این کار در همینجا رها شده، نمی تونم در کارگاه بند بشم
یه حس درونی، شاکی دارم
سی همین یقه همه رو میگیرم
پوست جواد رو غیر متمدنانه میکنم که
سی چی تونسته اون زمان به یه بچه با این چشم نگاه کنه؟!!!
یا چرا الان داره دروغ میگه؟
باید یهجوری به تعادل برسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر