۱۳۹۳ فروردین ۲۱, پنجشنبه

ژستی فیلسوفانه



از بچگی ان‌قدر در هر سوراخی انگشت کردم و خواستم هی از همه چیز سردربیارم
آمار بلایای غیر طبیعی‌م هم رفت بالا و هر بار مجبور می‌شدم با تو سری از جهان ببرم و برم توی کار خودم
نمونه‌اش چند روز اخیر که کارم خشک شد و نشد ادامه بدم به دلیل حساسیت فعلی چشم
و این بزرگ‌ترین وحشت زندگی‌ من است که باهاش رو برو شدم
تنهایی من با من
گیر افتادن یه‌جا با منه تنها
تو هم همینی، همه همینی‌م به اسم پروتکل‌های اجتماعی شرایط را باور کردیم و لنگ رو انداختیم
هرجا هم کم آوردیم با ژستی فیلسوفانه از خودمون پرسیدیم:
بالاخره برای چی به این دنیا اومده بودم؟ 
بذار از اینجاش بگم
ما که فعلا نمی‌شه بریم کارگاه، بذار بل‌که مسیر ذهن رو لای‌روبی  کنم
یه چند صد سال اول حتا برای دقیقه نمی‌شد تنها بمونم.  من بودم و اون‌موقع یک فروند خودرو ول در این جاده‌ها
یعنی با موتور چند هزار در حال فرار از خودم بودم و اسمش را گذاشته بودم، فرار از تنهایی
ان‌قدر رفتم ان‌قدر اومدم که داستان تصادف و دو سال حبس بر بستر
چند ماه اول خیلی هم خوشحال بودم، همه دورم جمع و کلی میهمانی بود
طبق سنوات همیشه خانم والده در اندک زمان کم آورد و ما افتادیم این‌جا کنج خونه
درست زمانی که عفونت مرا در خودش حل می‌کرد
داستان بیست روز کما سر فصل تازه‌ای در زندگی پس از مرگم بود
 جهانی را تجربه کردم که مملو از ترس‌ها و چرایی‌های دوره‌ی حیاتم بود
جهنم واقعی ذهن‌م بود
همونی که همه عمر ازش می‌گریختم و اسمش تنهایی شده بود که به زور سعی داشتم در فورمت یکتایی نگهش دارم
اوه ه ه ه آدم تنها کجا و موجود یک‌تا کجا؟
من موندم و یک پرستار مواجب بگیر، اول صبح می‌اومد و ساعت 5 عصر هم می‌رفت
من بسته به زنه‌های بسیار تا فردا صبح جز تی‌وی و سقف بالای سر منظری نداشتم
  شب‌ها جهنم   در همین مکان آغاز می‌شد
اوهام مانده از بیمارستان و عفونت هنوز با من  به خانه رسید و شب که تنها می‌شدم
دیگه این‌جا خونه نبود
وسط برزخ از سیبل جان ترک این‌جا بود تا مردان خشن سیاه پوشی که از این اتاق به اون اتاق با شمشیر دنبال هم می‌کردند

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...