هميشه و همه چيز برام زير سوال بوده
از خودم و مسير سرنوشت تا مسائلي كه خيلي هم به من مربوط نيست
مثلن فاصلهي بين دو شاخ آفريقا
و اين مني كه هميشه بايد از همه چيز سر دربيارم، افتادم به چهكنم چه كنمي كه يك نفره پاسخ گو نبود
دوشنبه نه تنها به تکمیل کار نکشید
که اون روز اون کاره نبودم
همه به همین وضعیت گرفتاریم
کارهایی که باید انجام بشه ولی تو در شرایط انجام قرار نداری
شاید بهتر بود به جبر وا میدادم و پای عهدم استوار میایستادم و فقط نقاشی میکردم؟
ولی دوشنبه برای من روزی آفتابی بود که میگفت:
بیش از این نمیشه گلدانها را داخل خانه نگهداشت و باید حتما به بیرون منتقل میشدند
طبق روال هر سال
و برمنکرش لعنت که در برابر یکی از مسئولیتها وا بدم
وقتی این همه گل دور خودم جمع کردم، باید بهش رسیدگی کنم و از اعضای خانواده به حساب بیارم
در زندگی تصمیم کوچیک و بزرگ نداریم
هر کاری که مسئولیت انجامش را میپذیرییم
باید تا پای جان براش زحمت بکشیم، زیرا
اگر این گلدانها اینجا نبودند، حتا شانتال اگر اینجا نبود، شانس این را داشتند نزد یک آدم حسابی از امکانات رفاهی برخوردار باشند
وقتی من جمعشون کردم اینجا، یعنی مسئولیت ریز و درشتش با منه
و در صورت کوتاهی، کارما سازی میکنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر