سال 1377 بیست روز تمام در کما بودم، یک سال بعد از تصادف
فکر کن از 76 تا 77 در بستر بودم که تازه جسمم یادش افتاد، بابت تمام آت آشغالی که
در بدنم چپانده بودند، واکنش نشون بده
با جیغ و داد و فریاد و عفونتی شدید ، همه را پس بزنه
شهریور 78 وارد کما شدم به مدت بیست روز
سی اینکه همه از موضوع تصادف من خسته شده و رهام کرده بودند
سه روز در عفونت دست و پا میزدم و کسی خبر نشده بود
تا برحسب کنجکاوی خانم همسایه که ...... من را بیهوش در خانهام کشف کردند
از اون به بعد تاریخ رسمی میگه: بیست روز اغما یا بهقول امروزیها کما
فقط فکر کن چه چیزها که در این جهان ندیدم
حالا
در اون مدت من بودم، همه بودند. اما تعابیر دگرگون شده بود
من در جهانی پر عذاب که محصولات جانبی ذهن بزکش کرده بود اسیر و دست و پا میزدم
خانواده مرا از این دست به اون دست میچرخوند که ......
در اون بیست روز، جهنم واقعی را تجربه کردم
حالا نه آتش و چاه و مار و عقرب
بیشک یکی در عصر کهن چنین تجربهای از سرگذرونده و به گمانش رسیده که بعد از مرگ
ماییم و نکیر و منکر
برای من تعابیر دگرگونه بود .
من در جهانی ناشناس درگیر مصائبی بودم که در محیط بیمارستان چنان عذابم میداد که بدل شده بود به، جهنم
شاید اگر جاهل و بیسواد بودم. شاید اگر چهارتا کتاب نخونده بودم
بعد از کما شبانه روز سجادهام جمع نشده و از ترس قیامت و جهنم هر لحظه رو به سجود بودم
و اما ته این همه صغرا کبرا ها
دیشب خوابی دیدم
به عبارت بهتر کابوسی تکرار شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر