۱۳۸۵ مهر ۸, شنبه

فرار


عصر که میشه یادم می‌افته که چقدر تنهام !
این تنها چیزی‌است که غمگینم می‌کنه ؛ ولی بیکار نیستم. از بیداری تا خواب هر لحظه کار می‌کنم
اینجام میام زنگ تفریح
اما می‌دونم
من یا همه آدم‌ها از تنهایی بدمون میاد چون، 

برهنه‌ایم و با خود تنها من از خودم فرار می‌کنم . تو چطور ؟
می‌شینم هی فکر می‌کنم چی شد ؟
تا حالا که همه‌اش گند زدیم ، باقیش چی قراره بشه ؟

بعد یادم می‌افته که ‌همه این شاهکارها رو خودم به تنهایی خلق کردم و
اگه قراره همین‌طوری ادامه بدم ؟ 
این لحظه‌است که دچار وحشت می‌شم !!!!!!!!
شاید اگه یکی‌دیگه بود ، انقدر سه نمی‌کردم ؟
به یاد یکی دیگه
می‌افتم دنبال داستان ، یکی دیگه کو ؟
وقتی نیست متصل کار می‌کنم . نمی‌بینی چه تند و تند اینجا می‌نویسم که هیچ لحظه‌ای با خودم تنها نباشم
اینجا هر روز کلی مهمون میاد و من با تک تک شما حرف میزنم
و
از خودم دور می‌شم


۲ نظر:

  1. belakhare bayad az khodemoon door beshim ya nazdik?
    man alan fek mikonam vaghti khodamo yadam mire bishtar mikhandam...khoshhaltaram ...

    پاسخحذف
  2. سلام شبزده بانو . با خودت خلوت کن . امتحانش بد نیست . ببین از چه چیزی فرار می کنی ؟ همون چیز باعث همه رنجش تو در زندگی است
    . تنهایی به خودا نزدیکتری . یکبار بشین . بی موزیک بی تی وی فقط به صدای درون خودت توجه کن تا به نقطه ای برسی که آزارت میده . اگر خاطره یا شکست یا هر نکته منفی بود با شایستگی آن را به زمان ببخش و مثل بادکنکی رهایش کن

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...