۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه

یک کیلیک


یک کیلیک
همه چیز از یک کیلیک شروع میشه , یا اصلا نمیشه
اما از وقتی که بشه . وامصیبت ها اگه خراب شه
تو می مونی و حیرونی اینکه چی شد ؟
این همونی بود که انقدر دوستش داشتم ؟
شروع می کنی برسی مجدد خاطره ها
چیزی نمی کشه موارد بزرگ و مهمی رو با حیرت فراوان در سوی تاریک شخصیت و تصاویر قدیمی کشف می کنی
به خودت میای می بینی عاشق یک دیو یا غول بی شاخ و دم شده بودی , شاید زیادی بهش عادت کرده بودی نمی فهمیدی ؟
وارد برزخ می شی , از یک سو با تمام قوا برای آروم کردن خودت مجبوری موارد تاریک رو دربیاری بلکه آرومت کنه
سوی دیگه وارد رویا و خاطرات عاشقانه میشی و اشکت در میاد
!!!!! یک روز این وسط ها با یک تصویر جدید مواجه میشی
بالاخره مجبوری تصمیم بگیری
یا یادش به خیر خاطرات و تجربه ی خوبی بود
یا خواهی گفت : مرده شور ریختش رو ببرم همون بهتر که رفت , اصلا نشون به اون نشونی که اون روز اون صدا نشونه بود , تا جون سالم داری بردار و برو این هم برای
اینکه دلت نسوزه
با وحشت , تنفر و دلخوری راحت تر میشه فراموش کرد ؟
تو نمی تونی همیشه منتظر بمونی و آه بکشی
زندگی رسم خوش آیندی است
که یک مرغ مهاجر دارد
دفتر رو می بندی و دفتر تازه با جلد رنگی و براقی که هنوز لب یکی از کاغذ هاش لوله نشده و تمام برگ هاش سفیده رو باز
می کنی و می نویسی
به نام حضرت عشق
تا .....................

۶ نظر:

  1. ino tajrobe nakardam....
    ye bar bishtar nemiyad in hazrate eshghe....

    پاسخحذف
  2. Bad MIshinid O hame Ja az BI vafaee Marda MInaleed ?

    پاسخحذف
  3. در حال حاضر دفتر نو باز کردی یا هنوز پای دفتر خط خورده غلط گرفته به قول خودت یک دیو یا غول بی دم نشستی ؟
    شایدم در مرحله فراق و اشک و ناله ای ؟

    پاسخحذف
  4. من باور ندارم اصلا بدونی اینهایی که می نویسی خوراکی اند یا پوشیدنی ؟ باور ندارم عشق یا زنیت را بلد باشی
    خودت باور داری ؟
    ولی راست میگی همیشه آخرش همین میشه . وگرنه نمی توانی فراموش کنی . مرد و زن هم نداره . دفترها زودتر دست یکی دیگه می افتند
    زنها دیرتر دفتر جدید باز می کنند . زیرا احمقانه بلدند انتظار بکشندو خود را بفریبند و باور نمی کنند مردی ترکشان کند

    پاسخحذف
  5. این ها ما خوشی زیادیه یا ناخوشی؟ حالا بین برزخ دیشب و صبح خودم رو گم کردم !
    عجب روزگار غریبی است نازنینم .
    به قول گلی : حالا ایی خدان که بدن نداره که نمی تونه خودش و پیدا کنه . از کجا مطمئن شد که خداست؟
    مثل حالای من . شاید زهرا یا فاطمه و شایدم زی زی باشم . اما خودم کوشم نمی دونم

    پاسخحذف
  6. یلی داری تخته گازی میری . از قرار حالت هیچ خوب نیست . به نظرم یک سفر حسابی حالت را جا بیارد.
    سفر باید کرد
    بسیار سفر باید کرد

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...