۱۳۸۵ شهریور ۱۷, جمعه

عید و من مثل همیشه


دیشب این جماعت رو کشتم که من باید برگردم تهران . فردا عیده و من باید خونه باشم
حالا انگار نه انگار این عید هم مثل هزارتا عیده دیگه به من مربوط نیست
نه کسی نه کاری به من چه عیدی که به هر مناسبتی که باشه من طبق معمول همه بی کس و کارهای مثل خودم با روزهای دیگه یکی است
موضوع این که ما جنم هامون رو با خودمون حمل می کنیم . 
تمام تلخی های گذشته و داشته هایی که امروز دیگه نیستند در این کیسه همه جا همراه منه
نتیجه اش هم میشه این که نه جایی آروم و قرار دارم و نه می دونم جام اصلا کجاست و به کی مربوطم
از ظاهر امر به همه
اما در باطن می بینم که صبح که می‌شه نمی دونم چطور از تخت جدا شم و یک روز تنهای دیگه رو شروع کنم
باز عید اومد و ما لختیم

۶ نظر:

  1. با این حال عیدت مبارک

    پاسخحذف
  2. سلام بانوی دلهره
    همه رنج انسان از تنهایی است . از نداشتن انگیزه ای برای باز و بسته کردن چشم

    پاسخحذف
  3. عزیزم شجاعتی که تو در کشور بیگانه به خرج دادی . جایی برای ترس باقی نمی گذاره . شاید من جسارت یا حتی باورهای شیشه ای صورتی تو رو نداشتم؟

    پاسخحذف
  4. دروغ نگم
    باور داشتم تا دلت بخواد .
    باورهای بلوری
    کریستال
    کوارتز
    شب نما روز نما
    همه رو شکوندن
    مواظب باورهات باش و به رویاهات وفادار بمون

    پاسخحذف
  5. khale age be rohayamam bekham bivafa besham hichi dige nemimoone:( tanhaye tanha misham:(

    پاسخحذف

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...