۱۳۸۶ شهریور ۱۹, دوشنبه

آی آدم کجایی؟



بالاخره موتورم کم آورد و به ریپ افتاد. تا اذان مغرب این ماجرای آبیاری ادامه داشت و با ته مانده جانی که برام باقی بود، خودم را کشوندم اینجا
الان به عبارتی چارچنگولی موندم و نمی‌دونم چه کنم
اما، اما بگم که درست وقت نماز یادم افتاده بود که، اگر این آدم گم‌و گور شده کنارم بود. تازه می‌تونستم یک شام مفصل هم بپزم و به عشق فکر کنم
دروغ چرا شاید حتی زیر لب این را از خدا خواسته باشم
درست موقع تشهد سربالا کردم و ستاره زردی چشمک زد
یک لحظه احساس کردم داره میاد پایین. اما بی‌شک در اون لحظه این تنها ستاره‌ای بود که با چشمکش منو تا دیار عشق برد
دلم خواست مثل شوق بلوغ ذوق کنم و در تخیل باور کنم، کسی در راه است
کسی که مثل هیچ‌کس جز من نیست
اما چه تلخه باور اینکه در این راه کسی منتظر من نیست

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...