روز که هوا روشنه، زیبایی جنگل اجازه نمیده به چیزی جز جنگل و خدا فکر کنی. تو هی زیبایی میبینی. هی دلت میخواد زانو بزنی و زمین را ببوسی
شب عظمت و صدای جنگل باز رهات نمیکنه تا الکی پلکی دور نشخوارهای ذهنی بگردی
هی دلت میخواد یهجوری گوش بدی تا بفهمی داره چی میگه؟ البته خیلی هم مهم نیست. چون اونم نمیفهمه من چیمیگم
وای خدا بخیر کنه که همین الان چندتا سگ و گرگ شروع به زوزه کشیدن کردن
لابد دلیلی داشت که با هم شروع کردن؟
اگر آدم ترسویی بودم همین دلیل کافی بود که تا صبح از ترس نخوابم. ولی من حس میکنم اینجا، حتی ستارهها هم با هم پچپچ میکنند. بعضی هم با من قایمموشک بازی
صدای کامیونهایی که از جاده پایین دست عبور میکنند تا به اینجا برسه شبیه صدای دیویی میشه که خونهاش اون بالا دسته.
و به یاد من میاره، چند روزه صدای آژیر و ماشین. بخصوص " فحش، مادر اینای" کسبة محل بهگوشم نخورده
وای این چه نعمتی است. درست همان نقطهای که بارها از خدا پرسیده بودم، تا کی باید اینها رو ذخیرة آخرتم کنم؟
روزی که وارد فرودگاه نوشهر شدم، بغض بیکسی داشتم. مثل گنجشکی زیر بارون مونده وجودم میلرزید
الان که تصویرم رو مرور میکنم، میبینم که با چه حال پریشونی اومده بودم وبابت حالی که الان دارم شاکرم
اما حالا. دوباره منم
تلخه تلخ
این سگه یه زنجه مورهای میکنه انگار یکی داره همینطور گوشش رو میکشه. طفلی
حالا باید غصة سگه رو هم بخوریم
راستی، امشب هوا معرکه است. نسیم خنکی که تو اتاقها گرگم به هوا بازی میکنه و من کیف میکنم
شب عظمت و صدای جنگل باز رهات نمیکنه تا الکی پلکی دور نشخوارهای ذهنی بگردی
هی دلت میخواد یهجوری گوش بدی تا بفهمی داره چی میگه؟ البته خیلی هم مهم نیست. چون اونم نمیفهمه من چیمیگم
وای خدا بخیر کنه که همین الان چندتا سگ و گرگ شروع به زوزه کشیدن کردن
لابد دلیلی داشت که با هم شروع کردن؟
اگر آدم ترسویی بودم همین دلیل کافی بود که تا صبح از ترس نخوابم. ولی من حس میکنم اینجا، حتی ستارهها هم با هم پچپچ میکنند. بعضی هم با من قایمموشک بازی
صدای کامیونهایی که از جاده پایین دست عبور میکنند تا به اینجا برسه شبیه صدای دیویی میشه که خونهاش اون بالا دسته.
و به یاد من میاره، چند روزه صدای آژیر و ماشین. بخصوص " فحش، مادر اینای" کسبة محل بهگوشم نخورده
وای این چه نعمتی است. درست همان نقطهای که بارها از خدا پرسیده بودم، تا کی باید اینها رو ذخیرة آخرتم کنم؟
روزی که وارد فرودگاه نوشهر شدم، بغض بیکسی داشتم. مثل گنجشکی زیر بارون مونده وجودم میلرزید
الان که تصویرم رو مرور میکنم، میبینم که با چه حال پریشونی اومده بودم وبابت حالی که الان دارم شاکرم
اما حالا. دوباره منم
تلخه تلخ
این سگه یه زنجه مورهای میکنه انگار یکی داره همینطور گوشش رو میکشه. طفلی
حالا باید غصة سگه رو هم بخوریم
راستی، امشب هوا معرکه است. نسیم خنکی که تو اتاقها گرگم به هوا بازی میکنه و من کیف میکنم
سلام خاله
پاسخحذفچنان تعریف کردین که آب دهنم راه افتاد ... شدید دلم گلنج کرد و طبیعت و اینا خواس ...
نائب و زیاره باش خاله
خوشم از خوشیت خالهء شیرینتر از عسل و توپولم
(بوس )
حباب سبز آرامشت رو با احتیاط به سمت آسمون فوت کن....
پاسخحذفتا آرامش همیشه وجودت رو احاطه کنه...
سلاااااااااام منو به همه یه اونا برسون...حتی به اون طفلی که گوشش رو انگار دارن میکشن....
مراقب خودت باش....