۱۳۸۶ شهریور ۱۷, شنبه

من تو او


نماز مغرب را زیر آسمون آبی پهناور؛ در دامن جنگل خواندم
بسیار زیبا بود
نه من بودم، نه آسمون
هم آسمون، من بود
هم من، آسمون
گیس موهایم را گشودم تا باد با تارهای بلند و مجعدش بازی کنه
حس می‌کردم در گوشم به نجوا چیزی می‌گه
و یادم افتاد من، یک زنم
گونه‌هایم داغ شد ، پوستم تب کرد
موج عشق پوستم را قلقلک می‌داد
من همه عشق بودم
و
عشق همه من




۳ نظر:

  1. سلام
    چقد خوب ... چقد ناز و آروم ...
    خاله خانوم کنگر خوردی لنگر انداختی هاااااااااااااااااااا
    چطوری کلا بکوچی اونجا؟
    خیلی خوشالم از خوشحالیت :*

    پاسخحذف
  2. چقد قشنگ نوشتی!

    پاسخحذف
  3. باز شور وشوق و آسایش
    باز محراب
    آسایش

    پاسخحذف

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...