نماز مغرب را زیر آسمون آبی پهناور؛ در دامن جنگل خواندم
بسیار زیبا بود
نه من بودم، نه آسمون
هم آسمون، من بود
هم من، آسمون
گیس موهایم را گشودم تا باد با تارهای بلند و مجعدش بازی کنه
حس میکردم در گوشم به نجوا چیزی میگه
و یادم افتاد من، یک زنم
گونههایم داغ شد ، پوستم تب کرد
موج عشق پوستم را قلقلک میداد
من همه عشق بودم
و
عشق همه من
بسیار زیبا بود
نه من بودم، نه آسمون
هم آسمون، من بود
هم من، آسمون
گیس موهایم را گشودم تا باد با تارهای بلند و مجعدش بازی کنه
حس میکردم در گوشم به نجوا چیزی میگه
و یادم افتاد من، یک زنم
گونههایم داغ شد ، پوستم تب کرد
موج عشق پوستم را قلقلک میداد
من همه عشق بودم
و
عشق همه من
سلام
پاسخحذفچقد خوب ... چقد ناز و آروم ...
خاله خانوم کنگر خوردی لنگر انداختی هاااااااااااااااااااا
چطوری کلا بکوچی اونجا؟
خیلی خوشالم از خوشحالیت :*
چقد قشنگ نوشتی!
پاسخحذفباز شور وشوق و آسایش
پاسخحذفباز محراب
آسایش