۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

سفر ملا



ملانصرالدین هر از چندی بار و بُنه می‌بست و برای شش‌ماه راهی دیار ییلاق می‌شد. اما نرفته سر دو هفته برمی‌گشت پس
روزی یکی از دوستانش ازش پرسید: ملا این چه تریپیه؟ هر بار میری برای شش ماه ولی دوهفته نشده بر می‌گردی؟
ملا گفت: در آنجا کنیزکی زشت رو و فرتوت دارم. زمانی که حس می‌کنم داره برام زیبا می‌شه و نظرم را جلب می‌کنه می‌فهمم داره خطرناک می‌شه و فرار را بر قرار ترجیح می‌دهم
حالا ما که کنیزک نداریم باقی ماجرا هم که من ملا نیستم به چشمم بیان. فکر کن تکلیف من در این معادله جز جنون چی می‌تونه باشه؟
خب برای همین خیالاتی شدم و همه‌اش فکر می‌کنم کسی در راه است و من موجش رو حس می‌کنم. کسی که انگار همین نزدیکی است. اما بی‌شک این از آن دست نزدیکی‌های خیلی دور خیلی نزدیک خواهد بود

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...